دیشب که خفته بودی، در بستر خیالم


می سوخت از تمنا، پا تا ز سر خیالم

من جام ها کشیده، از بادهٔ وصالت


تو کام ها گرفته، از دختر خیالم

شب چون به آتش تو، اندیشه پر بسوزد


شعر و ترانه گردد، خاکستر خیالم

ای تشنه کام عاشق، بس کن هوس، که ترسم


غیر از جنون ننوشی، از ساغر خیالم

تا موج خیز چشمم، دردانه پرور آمد


پیرایه بست عالم، با گوهر خیالم

گر سوی کس به جز تو، روزی گشوده گردد


پیوسته بسته بادا، بال و پر خیالم

جز نام دوست، سیمین! حرفی دگر نخواندم


چندان که خیره ماندم، در دفتر خیالم.